مامانم بخاطر اینکه شب ها پیش مامان ملی درست و حسابی نمی خوابید،ظهرا رو می خوابید.اون روز هم بعد از آخرین حرفامون،خوابید.منم یکم بعد خوابیدم،مامان ملی هم همینطور.همه خسته بودیم.با صدای در از خواب بیدار شدم،اصولا خوابم سبکه و با یه صدای کوچیک بیدار میشم.یه دستی به موهام کشیدم و پیرهنم رو صاف کردم.چند ثانیه بعد خانم نمازی(پرستار)با یه سبد که توش سرم و سرنگ و قرص بود،وارد شد.با دیدن من لبخندی زد و گفت:
خانم نمازی-سلام آقای سهرابی.
سری ت دادم و آروم گفتم:
من-سلام.
یه دختر بیست و چهار،پنج ساله بود.صورت مهربونی داشت.تپل و یکم هم قد کوتاه بود.مثل همیشه هم روپوش سفید و مقنعه ی سیاه سرش بود.به سمت تخت مامان ملی رفت و خیلی آروم تش داد.آروم گفت:
خانم نمازی-خانم فتحی.خانم فتحی وقت قرصاتونه.
به جای مامان ملی،مامان پلکاش چند تا ت خورد و بعد هم با یه نفس عمیق بیدار شد.به اطرافش نگاهی کرد و تا خانم نمازی رو دید،شالش رو برداشت و سرش کرد،یه دستی هم به صورتش کشید.خنده ام گرفت.خیلی هول شده بود.بعد هم خودش به نمازی سلام کرد:
مامان-سلام خانم نمازی.
خانم نمازی-سلام،ببخشید اگر بیدارتون کردم،شرمنده.
مامان-خواهش میکنم.خوب کردید،دیگه داشت دیر میشد.
من از اونطرف اتاق گفتم:
من-کاری داری مگه مامان؟
مامان-آره می خواستم برم خونه یه دوشی بگیرم و یکم هم به خود خونه برسم.
بعد هم خندید.حق داشت خب.سه چهار روزی میشد که نرفته بود خونه.گفتم:
من-خوب میکنی.می خوای الان بری یا شب با بابا میری؟
بابام هر شب می اومد به مامان ملی(مامانش)سر میزد.گفت:
من-می خواستم زود تر برم که باز شب برگردم.بابات بخاطر اینکه سرکار میره نمی تونه شب رو اینجا بمونه،پس الان اگر برم و برگردم خوب میشه.
یکم با خودم فکر کردم.مامان چند روزی بود یه شب رو درست و حسابی نخوابیده بود.یه هفته ای میشد که مامان ملی بستری شده بود.عمه ام هم که انگلیس زندگی می کرد و نمی تونست پاشه بیاد ایران و از مامانش(مامان ملی)مواظبت کنه.پس برای اینکه مامان هم یکم استراحت کنه گفتم:
من-خب می خوای یه کاری کن.امشب که بابا اومد،با هم برید خونه،من امشب رو هستم.صبح هم به بابا بگو برسونتت.
مامان-نمی خواد عزیزم.تو درس داری،اذیت میشی.
مامان ملی که چند دقیقه ای میشد بیدار شده بود ، پرید وسط صحبتمون و رو به مامانم گفت:
مامان ملی-سایه جان،تو برو یکم استراحت کن.خیلی بهت زحمت دادم.اینجوری حداقل منم یکم با نوه ام وقت می گذرونم.البته اگر آراد جان،درسی کاری نداره.
مامان-نه مامان،چه زحمتی؟!
من-منم اوکی ام،کاری ندارم.
مامان-خب،حالا که هر دوتون مشکلی ندارید،پس من امشب رو میرم اما فردا صبح با فرید میام.
من-خوبه دیگه.
درباره این سایت